گفتوگو با فرزند شهيد مدافع حرم سردار شعبان نصيري؛ حاج شعبان ساعاتي قبل از شهادت مشغول جادهکشي بود
تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۶۳۹۵۵۰
خبرگزاري آريا - پنجم خرداد ماه بود که خبر شهادت شهيد شعبان نصيري پس از حدود 38 سال مجاهدت و ايثار منتشر شد. وي که از پيشکسوتان دفاع مقدس بود، عاقبت در دفاع از حريم اهل بيت در طي عمليات آزادسازي موصل به شهادت رسيد.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - پنجم خرداد ماه بود که خبر شهادت سردار شهيد شعبان نصيري پس از حدود 38 سال مجاهدت و ايثار منتشر شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پدر شهيدتان سابقه فعاليت انقلابي هم داشتند؟
پدرم اصالتاً متولد کرج است اما محل زندگيشان نظامآباد تهران بود. اين محله نزديک به مراکز اصلي راهپيمايي و تظاهرات مردمي بود. ايشان در زمان انقلاب سرباز بود و مشغول خدمت؛ وقتي امام خميني دستور فرار از پادگانها را صادر کرد، همراه دوستانشان از پادگانها فرار کردند. به دنبال آن پدر در جريان مستقيم فعاليتهاي انقلابي قرار گرفته و در اشغال کلانتري محل و پادگان همراهي و همکاري داشت.
گويا شهيد نصيري از اولين دورههاي تشکيل سپاه وارد اين نهاد انقلابي شده بود؟
بله شهيد نصيري در تشکيل سپاه پاسداران کرج سهم بسزايي داشت. حاج شعبان بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به کرج آمد و در سال 1360 ازدواج کرد. من در سال 1361به دنيا آمدم. پدرم فعاليتهاي زيادي در سپاه داشت. از آموزش و اعزام نيروها در اردوگاه شهيد باهنر گرفته تا کارهاي ديگر. اين اقدامات بعد از جنگ هم همچنان ادامه داشت. پدر از اولين کساني بود که دوره دافوس را گذراند. ايشان جانشين شهيد اسماعيل دقايقي در تيپ بدر بود. معارضين عراقي که از حزب بعث فرار کرده بودند، بعد از سازماندهي سپاه بدر را تشکيل دادند. ارادت امروز مردم عراق و حشد الشعبي هم به خاطر اين ارتباط پدر با عراقيها به همان زمان بازميگردد. بعدها پدر به لشکر 10 سيدالشهدا(ع) ملحق شد و فرماندهي گردان علي اکبر(ع) را برعهده گرفت. بعد از آن مجدد به سپاه بدر منتقل شد و تا زمان قبول قطعنامه در همان مسئوليت ماند.
شما در پايان جنگ تحميلي شش سال بيشتر نداشتيد، چقدر پاي خاطرات و درد دلهاي پدر از دوران دفاع مينشستيد؟
ميدانم که پدرم در طول سالهاي دفاع مقدس بارها و بارها مجروح شد و بعد از بهبودي نسبي مجدد راهي منطقه ميشد. ما همه اينها را از زبان خودش ميشنيديم. وقتي پاي خاطراتشان مينشستيم از مجروحيتها و طول درمانها و انتقال و بستري شدنشان در بيمارستانهاي اهواز يا اصفهان برايمان ميگفت. اينکه بعد از بهبودي مختصر دوباره به مناطق عملياتي ميرفت. سال1367- 1366 ما در شهرک نفت باختران همراه پدر بوديم اما نزديکي فيزيکي با ايشان باعث نميشد تا بيشتر ببينيمش. چون فرصت ديدار با خانواده فراهم نميشد. بعد از اتمام جنگ و پذيرش قطعنامه به کرج برگشتيم. پدر مدتي به همراه سردار محمد رضا نقدي به ناجا رفت و بعد از آن مجدداً به سپاه بدر ملحق شد.
شهيد نصيري در فعاليتهاي فرهنگي هم شرکت داشتند؟
بله پدر از مؤسسان هيئت محبان رضا بود و فعاليتهاي فرهنگياش تمامي نداشت. ايشان در سالهاي 79- 78 زماني که هنوز اردوهاي راهيان نور شکل امروزي به خودش نگرفته بود، تصميم گرفت تا خانواده شهدا را به مناطق عملياتي ببرد. خانواده شهدا را با اتوبوس به مناطق جنگي جنوب ميبرد و براي فرزندان شهدا روايتگري ميکرد. ثمره اين اردوها بسيار ارزشمند بود. فرزندان شهدا که جنگ را نميشناختند ديد و نگاه خوبي به جنگ و دفاع مقدس پيدا کردند. شهيد شخصيت فعال و پرتحرک و بهروزي داشت. تا زماني که جنگ سخت بود در ميدان نبرد سخت حاضر بود و با آغاز جنگ نرم دشمن وارد اين عرصه شد و هر کاري که از دستش برميآمد انجام ميداد. دغدغههاي شهيد بهروز بود. هر زمان که کنار پدر بوديم بحث درباره مسائل روز بود. ايشان از فعالان عرصه جنگ نرم بود. پدر مطيع ولايت بود. اگر صحبتي از طرف رهبري مطرح ميشد، براي ايشان در حد شعار باقي نميماند. اخيراً در بحث جهاد اقتصادي وارد ميدان شده بود و با ارتباطاتي که براي سرمايهگذاران و توليدکنندگان داخلي ايجاد ميکرد باعث ميشد بتوانند محصولاتشان را در کشور عراق و آسياي ميانه عرضه کرده و به فروش برسانند.
همه اينها به دغدغه ايشان در جهاد اقتصادي بازميگشت. به محض اينکه صحبتي از جانب رهبري مطرح ميشد پدر در راستاي عمل به آن فرموده وارد ميدان ميشد تا هر چه در توان دارد براي اجرايي شدن خواسته رهبري هزينه کند. و شعار سال را به مرحله تحقق برساند. در اين زمينه ايشان به دنبال پروژههايي خاص بود، از اين رو به صورت علمي با مرکز دانشگاهي در ارتباط بود، جلسات مستمري در اين زمينه برگزار ميکرد تا بتواند پروژههايي را در سطح گسترده در فضاي آي تي و با استفاده از بسترهاي فناوري اطلاعات تعريف نمايد تا در نتيجه بشود اشتغالزايي گستردهاي را در جامعه انجام دهد. متأسفانه قرار بر اين بود که يکي از اين کارها در پايان خرداد ماه امسال به نتايج خوبي برسد که شهادت پدر اتفاق افتاد. به جرئت ميتوان گفت که براي ايشان جهاد هميشگي بود. يک روزي اين مجاهدت در خط مقدم و جبهه بوده و يک زماني هم در حوزه اقتصادي يا جبهه فرهنگي. عاقبت شهادت مزد تمام تلاشهاي خالصانهاش شد.
علت حضورشان در جبهه دفاع از حرم چه بود؟
علت حضور پدر در عراق به عنوان نيروي مستشاري به ارتباط ايشان با سپاه بدر از زمان جنگ و بعد از آن با نيروهاي حشدالشعبي و بسيج مردمي بازميگردد. فرماندهان سپاه بدر هسته اصلي و اوليه حشدالشعبي را در عراق تشکيل دادند. امروز به برکت حضور همين نيروهاي حشدالشعبي و بسيج بود که داعش در عراق دست و پا بسته ماند و با تحمل لطمات سنگين هر روز از مواضع خود عقبنشيني ميکند.
پدر بر اين اعتقاد و باور بود که سرزمين عراق بر اساس اعتقادات صحيح شيعه محل استقرار حضرت حجت است و امام زمان (عج) حکومتشان را در آنجا تشکيل ميدهند و پايهريزي خواهند کرد. از اين رو تا در عراق امنيت برقرار نشود نميتوانيم در اينجا دنبال تشکيل حکومت باشيم. داعش آمده است تا عراق را ناامن کند، ما ميرويم تا اين خواسته آنها محقق نشود. حضور پدر همراه با نيروهاي حشدالشعبي و انتقال تجربههاي دوران دفاع مقدس به لحاظ شناساييها، تاکتيک و بدون کوچکترين چشمداشتي انجام ميشد حتي پدر زماني که متوجه ميشدند کار عمليات گره خورده يا متوقف شده است با هزينه شخصي خودشان به عراق ميرفت و اشکال را برطرف کرده و عمليات را راهاندازي ميکرد. پدر به زبان عربي مسلط بود براي همين بسيار راحت ميتوانست با بچههاي عراقي ارتباط گرفته و عملياتها را رهبري نمايد. در نهايت مجاهدتهايشان به ثمر نشست و به برکت خون آنها نيروي مردمي عراق و حشد الشعبي به مرزهاي سوريه رسيد و داعش به آخر کارخود در عراق نزديک شد.
در مدت حضورشان در جبهه مقاومت اسلامي مجروح هم شده بودند؟
پدر در عمليات جزيره خالديه شرکت داشت. اين عمليات بسيار حساس و پيچيده بود. حتي ارتش عراق و امريکاييها در زمان اشغال عراق جرئت نميکردند به دليل استحکامات تروريستها به اين منطقه نزديک شوند. پدر در روند اجراي اين عمليات در شهريور ماه سال 1395 در کمين تکتيرانداز داعشي قرار گرفت و با اصابت چند تير به بازو و پا و. . . به شدت مجروح شد. وقتي خبر مجروحيتش را به ما دادند ما باور نکرديم و تا قبل از زيارت ايشان در بيمارستان احتمال شهادتشان را ميداديم. پدر جانبازيشان را از آن عمليات به يادگار دارند و هنوز اوضاعشان بهبود کافي پيدا نکرده و دوره درمانشان کامل نشده بود که با فاصله شش ماه بعد به شهادت رسيدند.
شهادت حاج شعبان چطور رقم خورد؟
پدر بر اين باور بود که شناسايي مناطق مورد نظر در عمليات بايد با دقت و مهارت و توجه خاصي انجام شود که تلفات کمتري در عمليات داده شود. خط مشي ايشان خط مشي فرماندهان بزرگ دفاع مقدس بود، شهيدان همت و خرازي و. . . که خودشان سوار بر موتور شده و براي شناسايي راهي ميشدند. پدر هم خودشان به شناسايي ميرفتند. در شناسايي اخيرشان هم زماني که خودرويشان وارد محل مورد نظر ميشود با انفجار تلههاي انفجاري کنترل از راه دور به شدت مجروح شده و همراهانشان هم زخمي ميشوند. به علت جراحت سنگين پدر ايشان را به عقب بازميگردانند اما احيا نشدند. ايشان در ساعت 6 بعد از ظهر روز 5 خردادماه مجروح ميشوند و در ساعت 6 و نيم به شهادت ميرسند که تقريباً ساعت 7خبر شهادت ايشان را به ما اطلاع دادند.
خصوصيت بارز شهيد نصيري را چه ميدانيد؟
ايشان به تمام معنا بيادعا بود. درجهاش سرداري بود اما سردوشي نگرفت و گفت ميخواهم خصلت بسيجيام را از دست ندهم. ميترسم اين درجات از يادم ببرند که من يک نيروي بسيجي سادهام. شايد در جايي لازم باشد که خدمت کنم و همين درجهها مانع شوند. در تماسي که با ايشان داشتم، متوجه شدم که با يک لودر در حال جادهکشي است. به ايشان گفتم:شما فرمانده هستيد، چرا خودتان پشت لودر نشستهايد؟ در پاسخ گفت: بچهها نيستند و کار نبايد روي زمين بماند. هميشه روحيه خستگي ناپذير پدر برايم عجيب بود. او در طول روز در مصاف با دشمن جنگيده بود و در خط مقدم فرماندهي حضور داشت، حالا در نيمههاي شب کار جادهسازي را شخصاً به دست گرفته بود تا مبادا در امر جهاد خللي ايجاد شود.
با شهادت پدر چطور رو به رو شديد؟
ما هميشه نگرانش بوديم و اين نگراني را به ايشان ابراز ميکرديم. يک بار مانده به اعزام آخرشان همان زماني که مجروح شدند، نوع خداحافظي و رفتنشان به گونهاي بود که ما احتمال برگشت ايشان را نميداديم. حتي وقتي خبر مجروحيتشان را دادند گفتم اگر شهيد شده است به ما بگوييد ما تاب شنيدنش را داريم. آخرين باري که به ايشان اطلاع دادند، براي رفتن لحظهاي درنگ نکرد و بدون اينکه زمان را از دست بدهد از همه خداحافظي کرد و سفارشات لازم را داد. صحبتهاي پدر بسيار آراممان ميکرد حتي در حين انتخابات و بعد از آن وقتي از بياخلاقيها گله ميکرديم ما را آرام ميکرد و آرامش ميداد. صحبتهايش سرشار از اميد بود. ميگفت بايد نظام را حفظ کنيد. به آينده اميدوار باشيد. شماها بايد پرچمدار اين انقلاب باشيد. آري پدر از کانون خطر و خط مقدم جبهه به ما آرامش ميداد و از ما ميخواست با اميد به آينده فعاليتهاي فرهنگيمان را دنبال کنيم.
در پايان اگر صحبت خاصي داريد بفرماييد.
پدر بسيار به دنبال ثبت خاطرات و صحبتهايشان در زمان دفاع مقدس و بعد از آن بودند و اين افسوس حقيقتاً هميشه با ما خواهد بود. زماني که در شهريور ماه سال گذشته مجروح شد ما از دوستان رسانهاي خواستيم بيايند براي ثبت خاطرات و. . . گويي زنگ خطري بود براي ما که شايد ايشان را براي هميشه از دست بدهيم، اما متأسفانه بسيار مورد کملطفي قرار گرفت و حتي براي عيادت ايشان هم نيامدند.
منبع: روزنامه جوان / صغري خيل فرهنگ
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۶۳۹۵۵۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نوه دختر امام خمینی در خارج از کشور مشغول چه کاری است؟
خانم معصومه حائری یزدی همسر آیتالله سید مصطفی خمینی و دختر آیتالله شیخ مرتضی حایری یزدی صبح روز ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ خورشیدی در تهران درگذشت.
آن طور که عصر ایران روایت کرده است؛ وی مادر سید حسین و مریم خمینی بود. حجتالاسلام سید حسین خمینی از اوایل دهه ۶۰ عملا از عرصه های رسمی و رسانهای کنار است و خواهر او (نوه امام خمینی) هم در خارج از کشور زندگی میکند و به طبابت و کارهای علمی اشتغال دارد و خانواده برای دفن مادر منتظر بازگشت اوست. (دو فرزند دیگر در کودکی درگذشته بودند).
از نکات شگفتآور زندگی خانم حایری این که به رغم آن که عروس ارشد امام خمینی و منتسب به یک خاندان بزرگ و مشهور روحانی دیگر هم بود زندگی بسیار عادی و گاه توام با سختی و رنج داشته است.
او شیفته سید مصطفی خمینی بود و خاطرات هجران او را با اشک بیان میکرد و همچون اعضای خانواده امام که آقا مصطفی را «داداش» خطاب میکردند او هم عادت کرده بود همسرش را این گونه خطاب و حتی بعد از فقدان چنین یاد کند.
با این که عروس ارشد امام اهل مصاحبه با رسانهها نبود اما برای اولین بار اول آبان ۱۴۰۰ و به مناسبت چهلوچهارمین سالگرد درگذشت مشکوک سید مصطفی خمینی گفتوگویی با او منتشر شد که بسیار مورد توجه قرار گرفت خصوصا جاهایی که حکایت از نگاه امروزین آقا مصطفی خمینی داشت و تصویر متفاوتی از فرزند فقید امام ترسیم میکرد.
درباره فرزندان چنین گفته بود: «خدا چهار فرزند به من داد که دو تا از آنها از دنیا رفتند و الان تنها حسین و مریم برای من باقی ماندهاند. هر دو دختر بودند و یکی در ایران و یکی در نجف از دنیا رفت. اولی چند روز بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت و علتش هم این که اوضاع ما در آن ایام به خاطر مسائل انقلاب خیلی ناجور و نامناسب و دگرگون بود و در همان ایامی که تازه این دختر به دنیا آمده بود، نیروهای دولتی وارد منزل ما شدند و هول و هراس ایجاد کردند و حال خود من خیلی بد و خراب بود و شاید این بچه بر اثر همان مسائل مُرد و از دنیا رفت.
دومی هم بلافاصله بعد از تولد و بر اثر یک بیماری کشنده از دست رفت؛ البته برخی به من میگفتند که این فرزندم، پسر بوده ...»